ناپدری به خانه می آید تا پدرخوانده و دوستش را در اتاق نشیمن پیدا کند. اون ورشکسته و نااميد شده ، پس خودش رو به دوستش پيشنهاد ميده که پول بگيره. اونا وقتشون رو تلف نميکنن و سريع به کارشون ميرسن و پدرخوانده هم به زودي بهشون ملحق ميشه